در نوشته قبل به موضوع احساسات ترسناک پرداختم و برخی روش های مقابله با این روش ها را عنوان کردم. روش هایی که اغلب پاسخ مناسبی نیستند و شرایط را نه تنها بهتر نمی کنند که گاه به بدتر شدن شرایط دامن می زنند. گاه در شرایط مواجهه با احساسات ترسناک کاری که افراد انجام می دهند، انکار آن حس هست. به عنوان مثال وقتی فردی با احساس خشم نسبت به یکی از نزدیکان خود روبرو می شود، داشتن این احساس را برای خود جایز نمی داند. مثل احساس خشم نسبت به مادر، که فرد را با تناقض و تضاد مواجه می کند.
خشم نسبت به مادر، خشم نسبت به منبع مهربانی و مراقبت و حمایت قلمداد می شود و احساس گناه و عذاب وجدان شدیدی در فرد ایجاد می کند. اینجاست که ناخودآگاه فرد به کمک می آید و انکار وجود حس خشم نسبت به مادر را به عنوان راه نجات نشان می دهد. و از این لحظه به بعد وقتی خشمی نسبت به مادر تجربه شود، جای خود را به اضطراب می دهد. با گذشت زمان اضطراب به جای خشم در وجود فرد نهادینه می شود و بعد از مدتی حتی ریشه و دلیل وجود اضطراب فراموش می شود.
نوشته شده توسط: هانیه جداری
http://bavar1.blog.ir/1395/06/08/scaryfeelings2
تنهایی، اضطراب، خشم، نگرانی، حقارت، عذاب وجدان، احساس گناه و کلی احساس ترسناک دیگر
کدام یک از این احساسات برای انسان ترسناک تر است؟ تجربه کدام احساس فشار بیشتری بر افراد وارد می کند؟
هر کس براساس تجربه های خود یک یا چند مورد از این احساسات را ترسناک و پرفشار قلمداد می کند و برای فرار از فشار این احساسات دست به اعمالی می زند که گاه مفید و گاه غیر مفید است. باورها و شناخت های هر فرد براساس تجربه های آن فرد در رویارویی با اتفاقات پیرامونش شکل می گیرد و باعث می شود که راه های برون رفت از شرایط پرفشار را بیاموزد. ولی ماجرا از همینجا شروع می شود. راهی که زمانی در کودکی و یا نوجوانی برای خلاصی از آن فشار استفاده می شد، امروز در شرایط زندگی کنونی کارساز نیست و گاهی حتی مخرب و آسیب زاست.
اگر در کودکی قهر کردن، باعث جلب توجه یکی از والدین می شد و فرد را از تجربه احساس تنهایی می رهاند، امروز در جوانی و میانسالی پاسخ مورد نظر را ایجاد نمی کند. اگر نق زدن نتیجه اثر بخشی برای دوران کودکی داشت و باعث می شد نیاز پاسخ داده شود، امروز در رابطه عاطفی پاسخ مناسب دریافت نمی کند.
بسیاری از راه های آموخته شده در دوران کودکی برای سازگاری با شرایط احساس فشار، در بزرگسالی یک حرکت مذبوحانه است که نتیجه ای به جز افزایش احساس فشار ندارد و فرد برای رهایی از احساس ترسناک دست به تکرار نامناسب و نابه جای آن روش آموخته شده می زند و در تله رفتاری خود گیر می کند.
هر چه بیشتر تلاش می کند، مثل فردی که در باتلاق فرو رفته است بیشتر و بیشتر با احساس ترسناک احاطه می شود و راه رهایی دورتر و دورتر می شود. و در نهایت اعلام می کند که من هر کاری می کنم نمی توانم خودم را نجات دهم. غافل از اینکه هر کاری که می کند در اصل تکرار همان روشی است که آموخته است.
این لحظه همان زمانی است که باید از خود بپرسید: این کاری که من انجام می دهم چه سودی برای من دارد؟ اگر این کار را انجام ندهم، چه اتفاقی می افتد؟
به سوال بالا بیاندیشید و پاسخ هایتان را با من به اشتراک بگذارید تا به آنها بپردازیم.
نوشته شده توسط: هانیه جداری
یکی از خوانندگان، سوالی مطرح کرده اند که در این قسمت تصمیم دارم به این سوال بپردازم.
سوال این است:
ترسیدن از یک موجود وحشی مثل شیر و یا از یک موقعیت خطرناک مثل آتش سوزی منطقی و عاقلانه به نظر می رسد. احساسی مثل ترس اگر نبود، انسان راه های نجات از موقعیت های خطرناک را نمی آموخت. ترس گاه با وقوع پیشامدی برای خود فرد و گاه از شنیدن تجربه فرد دیگری ایجاد می شود. مثل کودکی که بار اول دستش را به بخاری می چسباند و دستش می سوزد و از آن پس می آموزد که از بخاری بترسد و دستش را به آن نزدیک نکند1. کودک دیگری با صدای فریاد پدر یا مادر از نزدیک شدن به بخاری می ترسد چون احتمالا اگر بار دیگر به بخاری نزدیک شود صدای فریاد پدر یا مادر را خواهد شنید.
تفاوت این دو کودک در این است که کودک اول از بخاری و از داغی آن می ترسد، کودک دوم از صدای فریاد والدینش. در مورد رفتار والدین در این قسمت صحبت نمی کنم و بعدا به این موضوع خواهم پرداخت. موضوع مهم در این متن این هست که هر کدام از این کودکان انگیزه متفاوتی برای ترسیدن دارند و آنچه باعث بیمارگونه شدن یک احساس می شود، انگیزه ای است در فرد ایجاد می شود. انگیزه اصلی و صحیح در مثال فوق باید جلوگیری از سوختن مجدد باشد ولی در مورد کودک دوم انگیزه، نشنیدن صدای فریاد والدین است.
در مرحله بعد کودک با استفاده از تجربه قبلی ترس را تجربه می کند. کودک اول با شنیدن این که "اون داغه، می سوزونه" از قرار گرفتن در موقعیت خطرناک جلوگیری می کند اما کودک دوم از موقعیت هایی که صدای فریاد پدر و مادر بلند می شود، می ترسد و کناره گیری می کند.
ادامه دارد... .
1) قطعا توضیح مثال بالا به این معنی نیست که کودک حتما باید بسوزد تا تجربه درستی به دست آورد.
نوشته شده توسط: هانیه جداری
ترس ها از کجا می آیند؟ ریشه ترس ها چیست؟ اصلا ترس چیست؟
ترس یکی از چندین احساس لازم و مورد نیاز انسان برای زنده ماندن و بقاست. هر انسانی با توجه به تجربه و گذشته و خاطراتش نسبت به برخی اتفاقات ترس را تجربه می کند و رفتاری از خود نشان می دهد. برخی از افراد در مقابل سوژه ترسناک منجمد می شوند، برخی می جنگند، برخی فریاد می زنند و برخی فرار را بر قرار ترجیح می دهند.
من سوژه های ترسناک را به سه دسته تقسیم می کنم: موجودات ترسناک، اتفاقات ترسناک و احساسات ترسناک. البته میزان ترسناکی هر کدام از این سوژه ها برای افراد مختلف، متفاوت هست. مثلا در مورد موجودات ترسناک، سوسک برای همه ترسناک نیست ولی خرس برای اغلب مردم ترسناک هست. ترسیدن از موجودی که توانایی مقابله با آن را نداریم، یک احساس عقلانی است ولی آنچه افراد را متمایز می کند، رفتاری است که در موقعیت مواجه شدن با سوژه ترسناک از خود نشان می دهند.
همین موضوع در مورد اتفاقات و احساسات نیز صادق هست. گاهی یک اتفاق برای یک نفر فاجعه محسوب می شود ولی فرد دیگری به سادگی و بدون ترس از کنار آن عبور می کند. تجربه کردن یک احساس برای فردی ترسناک و پرفشار است و برای فردی دیگر نیست. چه چیزی این تفاوت ها را به وجود می آورد؟
ادامه دارد ... .
نوشته شده توسط: هانیه جداری
باز هم ناخودآگاه
گاهی کوچکترین و ساده ترین خاطره دوران کودکی، بزرگترین و تاثیرگزارترین ماجرای زندگی خواهد بود. وقتی به دوران کودکی خود می نگرید، بازی ها، سرگرمی ها، تنبیه ها، مواخذه ها و تکالیفی می بینید که مجموعه بزرگی از باید ها و نباید ها را برای زندگی امروزتان به ارمغان آورده است. پیغام هایی که از سوی والدین و مربیان داده شده است تا بتوانید برای زندگی، چهارچوب و نظمی بیافرینید و در مسیر زیستن گام های استواری بردارید. ولی واقعا کدام یک از این پیغام ها شما را در مسیر موفقیت پیش می برد و کدام یک سد راه پیروزی می شود؟
این متن کوتاه است، ولی شما را به چالشی دعوت می کند. کدام قانونی که برای خود نوشته اید راه پیروزی را پیش پای شما گشوده است؟ کدام قراردادی که با خود بسته اید سد راه موفقیت شما می شود؟
نوشته شده توسط: هانیه جداری
http://bavar1.blog.ir/1395/05/18/unconscious5
چه احساسی داری؟
همین حالا، چه احساسی داری؟
آیا می توانی برای احساسی که داری نامی بگویی؟
وقتی از اغلب مراجعین این سوال پرسیده می شود، از چند کلمه رایج استفاده می کنند: ناراحتم، حالم بده، حالم خوبه. وقتی مجددا سوال پرسیده می شود که منظورت از ناراحتی چیست؟ پاسخی نمی یابند. کلمه ناراحت مجموعه ای از احساسات با بار منفی را شامل می شود که اغلب قابل تشخیص و شناسایی توسط افراد و مراجعین نیست. یکی از کارهایی که یک درمانگر یا یک تحلیل گر در مسیر جلسات انجام می دهد، شناساندن احساس واقعی است، احساسی که گاهی اوقات لمس و شناسایی آن فشار شدیدی بر روان فرد وارد می کند.
وقتی می گویید ناراحت شدم منظورتان کدام یک از این احساسات است؟ عصبانیت، نگرانی، غم، ناتوانی، ترس، خستگی، درماندگی، تحقیر، دلخوری ... . تعداد کلماتی که می تواند جایگزین کلمه ناراحت شود زیاد است و هر کدام از این احساسات فکر متفاوتی در پشت خود دارد. برای آنکه یک درمانگر بتواند به فکر واقعی پشت احساس شما پی ببرد نیاز دارد، احساس واقعی شما را بداند و البته خود مراجع هم به مرور متوجه خواهد شد که وقتی بتواند احساس اصلی و واقعی خود را از کنش و واکنش اطرافیان شناسایی کند، می تواند فکر واقعی خود را بشناسد و همین طور منبع ایجاد کننده آن فکر را پیدا کند.
اگر منبع ایجاد کننده فکر آزاردهنده پیدا شود، مسیر ایجاد تغییرات در شرایط کنونی زندگی نیز آسانتر و در دسترس خواهد بود. ولی رسیدن به این منبع مسیر طولانی و گاه پر از درد و رنج خواهد بود برای اینکه تغییر مثل پوست اندازی کار پرزحمت و سختی است ولی نتیجه دلچسب و گوارا خواهد بود.
نوشته شده توسط: هانیه جداری